فاطمه تفتیان؛ نارضایتی از نظام شاهنشاهی ایران اگرچه بسیار پیش‌تر از سال‌های منتهی به انقلاب رو به رشد بود و همراه با روند اقتدارگرایانه و سرکوب‌گرانه‌‌ی رژیم پهلوی در حال گسترش بود، اما مقاله‌ای که با امضای احمد رشیدی مطلق منتشر شد همچون آتشی بود که این انبار باروت را شعله‌ور ساخت. حتی امروزه نیز درباره‌ی نویسنده‌ی این مقاله حرف و حدیث بسیاری مطرح است؛ اینکه چه کسی آن را نوشته و چگونه این چنین بی‌باکانه تن به انتشارش داده شده و هدف از نوشتن آن چه بوده است؟
پژوهش حاضر در سه بهره در پی تحلیل این مهم است؛ در بهره‌ی اول علل چاپ این مقاله بررسی می‌شود، در بهره‌ی دوم به نویسندگان مقاله و اهداف آن‌ها پرداخته می‌شود و نهایتاً پیامدها و نتایج مقاله در بهره‌ی سوم تحلیل می‌گردد.
درج مقاله‌ی هتاکانه‌ی «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در صفحه‌ی 7 روزنامه‌ی اطلاعات، مورخ 17 دی‌ماه 1356، نقطه‌ی آغازی بر پایان رژیم شاهنشاهی ایران بود. این مقاله که با نام مستعار احمد رشیدی مطلق منتشر شد و از داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی وقت نشئت می‌گرفت، چنان طوفانی به راه انداخت که 400 روز بعد طومار خاندان پهلوی را در هم پیچید.

بهره‌ی اول: علل چاپ مقاله‌ی «ایران و استعمار سرخ و سیاه»

در خصوص علل چاپ این مقاله می‌توان به مجموعه‌ای از جریان‌ها و حوادث اشاره کرد:
برافروخته شدن آتش خشم شاه و تلاش جهت انتقام‌جویی یکی از دلایل مهم چاپ این مقاله بود. پخش شدن نوارهای ممنوعه‌ی سخنرانی امام خمینی در نجف، برای حاضرین در مساجد ایران و روش سرسختانه‌ای که ایشان در مخالفت با شاه در پیش گرفته بودند، به علما و مردم ایران روحیه و شجاعت مضاعفی در مخالفت و خصومت با شاه می‌بخشید.
این نوارها که برای عبور از گمرک بر روی آن‌ها برچسب «موسیقی شرقی» می‌زدند، بیشتر توسط زائرین و مسافرینی که از عراق می‌آمدند به ایران وارد و سپس تکثیر و پخش می‌شدند. به این ترتیب، صدای امام خمینی در مخالفت با رژیم استبداد، بعد از 15 سال تبعید ایشان، اینک در سراسر ایران به گوش می‌رسید. علاوه بر این، امام در ملاقات با مخالفان رژیم، که در تبعیدگاهش به ملاقات وی می‌رفتند، صریحاً مخالفت خود را با شاه بیان می‌نمود و این جریانات شاه ایران را به شدت خشمگین می‌کرد.[1]
مرگ ناگهانی حاج‌آقا مصطفی، فرزند امام، که در این زمان در عراق اتفاق افتاد و بسیاری آن را کار ساواک می‌پنداشتند، بر مخالفت‌ها علیه شاه افزود. سیلی از نامه‌های تسلیت از سوی شخصیت‌های ملی و مذهبی داخلی و خارجی برای امام فرستاده شد. یکی از این شخصیت‌ها یاسر عرفات بود که امام در پاسخ نامه‌ی تسلیت‌آمیز وی، در 13 آبان‌ 1356، یادآور شد که عزای من فقط بابت مصطفی نیست. در ادامه ایشان پایان عزایش را منوط به نابودی رژیم پهلوی عنوان کرد.[2]
در جلسه‌های ختمی که برای فرزند امام در تهران و شهرستان‌ها برگزار شد، تظاهراتی مبنی بر حمایت از امام صورت گرفت. این مسئله در کنار نامه‌ها و اعلامیه‌های متعدد امام خطاب به ملت ایران در 21 آبان‌ 1356 و خطاب به دانشجویان‌ و مسلمانان‌ خارج‌ از کشور در 24 آذر 1356 و بیانات‌ مهم‌ ایشان در فقدان‌ فرزندشان درست یک‌ هفته‌ پیش‌ از درج‌ و انتشار مقاله‌ی‌ 17 دی‌ماه‌ در روزنامه‌ی‌ اطلاعات، که گزارش آن‌ها توسط نصیری، رئیس ساواک، و عباس خلعتبری، وزیر امور خارجه، به دست شاه می‌رسید، موجبات ناراحتی و خشم هر چه بیشتر او را فراهم می‌کرد. بنابراین شاه در صدد انتقام‌جویی برآمد. او که همواره از امام خمینی متنفر بود و هرگز احساسات خود را علیه ایشان پنهان نمی‌کرد، دستور تهیه‌ی مقاله‌ای توهین‌آمیز را علیه امام صادر کرد.[3]
دلیل دیگری که می‌توان در خصوص انتشار این مقاله به آن اشاره کرد این است که با روی کار آمدن کارتر از حزب دمکرات آمریکا، شاه ایران تحت فشار زیادی برای اعمال فضای باز سیاسی در کشور قرار گرفته بود و برای کاهش این فشارها، در صدد هشداری به مقامات آمریکایی بود. لذا از به حرکت درآوردن مخالفان مذهبی در این راستا بهره برد. بدین ترتیب، درست 8 روز پس از عزیمت کارتر از ایران، مقاله‌ی احمد رشیدی مطلق به چاپ رسید.[4]

بهره‌ی دوم: نویسندگان مقاله و اهداف آن‌ها

عده‌ی زیادی از جمله ارتشبد عباس قره‌باغی، ویلیام لوئیس، نیکی کدی و... نگارش این مقاله را، که با تیتری سرخ‌رنگ در شماره‌ی 15506 روزنامه‌ی اطلاعات به چاپ رسیده بود، به داریوش همایون نسبت می‌دهند؛ اما خود داریوش همایون، شاه را مسئول اصلی آماده‌سازی آن مقاله می‌داند و می‌گوید آن مقاله به دستور شاه و به وسیله‌ی دفتر مطبوعاتی هویدا تهیه شده بود و او تنها مجری اوامر بوده است.[5]
هرچند عامل اصلی تهیه و انتشار این مقاله داریوش همایون قلمداد شده است و همان گونه که از اسناد و مدارک و خاطرات برخی رجال برمی‌آید، نمی‌توان او را از این عمل مبرا کرد، اما بررسی دقیق‌تر این مسئله، عناصری از حقیقت را در تصدیق گفته‌های همایون آشکار می‌سازد:

الف) مصاحبه‌ی شاه با اریک رولو، خبرنگار روزنامه‌ی لوموند آمریکا، در سال 1971

وجود تشابه بین مفاد این مصاحبه و بخش‌هایی از مقاله‌ی رشیدی مطلق حاکی از نقش کلیدی شاه در انتشار این مقاله است.
شاه در این مصاحبه که چند سال قبل از انتشار مقاله‌ی رشیدی مطلق صورت گرفته بود بیان داشت: «...مردم ایران از پذیرفتن شخصی به نام [امام] خمینی ابا دارند، چون او اصولاً در هندوستان زاده شده و تبار بیگانه دارد...»[6] این ادعا در گوشه‌هایی از مقاله‌ی رشیدی مطلق نیز تکرار و امام خمینی به عنوان نماینده‌ی ارتجاع سیاه و دارای اصل و نسب غیرایرانی (هندی) معرفی شده بود:
«...روح‌الله معروف به سید هندی بود... او مدتی در هندوستان به سر برده و در آنجا با مراکز استعماری انگلیس ارتباطاتی داشته است... او در جوانی اشعار عاشقانه می‌سروده و نام هندی تخلص می‌کرده است و به همین جهت به نام هندی معروف شده است...»[7]

ب) ساختار حکومت پهلوی

از سوی دیگر، ماهیت و ساختار قدرت پهلوی، خود مؤید سخنان داریوش همایون است، چرا که در حکومت استبدادی محمدرضاشاه تمام قدرت در دست شاه بود و انجام هیچ کاری بدون اراده‌ی او امکان‌پذیر نبود و انتشار چنین مقاله‌ی توهین‌آمیزی به مرجع عالی‌قدر جهان تشیع نمی‌توانست بدون اطلاع و بعضاً دستور شخص وی صورت گیرد.
با توجه به آنچه گفته شد، بدیهی است که مقاله‌ی رشیدی مطلق بنا به دستور محمدرضاشاه و با آگاهی کامل وی تهیه و منتشر شد، اما در نزد مردم و اکثر نویسندگان، از داریوش همایون به عنوان احمد رشیدی مطلق واقعی یاد شد.
با بررسی متن مقاله‌ی «ایران و استعمار سرخ و سیاه» اهداف نویسندگان آن به خوبی آشکار می‌شود:

1. تخریب چهره و اقدامات امام خمینی در اذهان عموم مردم

نویسنده‌ی مقاله به طور حساب‌شده‌ای از بار معنایی کلمات در عنوان مقاله برای این هدف خود استفاده می‌نماید؛ بدین معنا که از بار منفی کلمه‌ی سیاه (اشاره به روحانیت مبارز) استفاده می‌کند و آن را در مقابل بار مثبت معنایی واژه‌های سفید (انقلاب سفید شاه) قرار می‌دهد تا نه تنها مخالفت‌های امام با انقلاب سفید، بلکه مخالفت امام با رژیم پهلوی را اقدامی منفی و انقلاب سفید و اقدامات شاه را امری مثبت نشان دهد. از سوی دیگر، از واژه‌ی استعمار سرخ استفاده شده است تا نهضت امام خمینی را هم‌سطح و ملهم از لنین و مبارزات کمونیست‌ها قرار دهد.
در ادامه نویسنده واژه‌ی استعمار (استعمار سرخ و سیاه) را به کار می‌برد. طرح این واژه، با توجه به سابقه‌ی طولانی اقدامات استعمارگرانه‌ی روس و انگلیس در ایران و منفور بودن آن‌ها در بین مردم ایران، به دنبال آن است که چهره‌ی امام را در کنار استعمارگران قرار دهد؛ چنان که در متن مقاله نیز به این موضوع به صراحت اشاره می‌کند و حتی مدعی می‌شود که امام از انگلیسی‌ها، از طریق یک نفر عرب، مبلغ هنگفتی پول برای مخالفت با شاه دریافت کرده است:
«...او مدتی در هندوستان به سر برده و در آنجا با مراکز استعماری انگلیس ارتباطاتی داشته است... چند روز قبل از غائله‌ [15 خرداد 42] اعلامیه‌ای در تهران فاش شد که یک ماجراجوی عرب به نام محمد توفیق القیسی با یک چمدان محتوی ده میلیون ریال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده که قرار بود این پول در اختیار اشخاص معینی گذارده شود...»
نویسنده با به کار بردن واژه‌هایی چون «جاه‌طلب»، «بی‌اعتقاد»، «وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری» سعی در تخریب چهره‌ی امام خمینی داشت و با عامل بیگانه خواندن امام تلاش کرد تا نهضت در حال پیروزی را به حرکتی بی‌رهبر بدل سازد.

2. تفرقه انداختن بین روحانیون

نویسنده‌ی مقاله بین روحانیون سنتی که مخالفت جدی با رژیم نداشتند و روحانیون مبارز به رهبری امام خمینی، که علیه حکومت پهلوی برخاسته بودند، تفاوت گذاشته است. او با دسته‌ی اول با احترام برخورد نموده و به دسته دوم به شدت توهین کرده بود تا بخشی از پیکان مخالفت با رژیم پهلوی به درون خود روحانیت و انقلابیون انتقال یابد:[8]
«...ولی عالم روحانیت هوشیارتر از آن بود که علیه انقلاب شاه و ملت، که منطبق با اصول و تعالیم اسلامی و به منظور ایجاد عدالت و موقوف شدن استثمار فرد از فرد توسط رهبر انقلاب ایران طراحی شده بود، برخیزد... [بنابراین] در صدد یافتن یک (روحانی) برآمدند که مردی ماجراجو و بی‌اعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و به خصوص جاه‌طلب باشد و بتواند مقصود آن‌ها را تأمین نماید و چنین مردی را آسان یافتند... روح‌الله خمینی عامل مناسبی برای این منظور بود...»

3. هدف دیگر مقاله این بود که اهداف توده‌ای‌ها، مالکان و امام را همسان جلوه دهد:

«...از یک سو عوامل توده‌ای که با اجرای برنامه‌ی اصلاحات ارضی همه‌ی امیدهای خود را برای فریفتن دهقانان و ساختن انجمن‌های دهقانی نقش بر آب می‌دیدند در برابر انقلاب دست به آشوب زدند و از سوی دیگر، مالکان بزرگ که سالیان دراز میلیون‌ها دهقان ایرانی را غارت کرده بودند و به امید شکستن این برنامه و رجعت به وضع سابق، پول در دست عوامل توده‌ای و ورشکستگان دیگر سیاسی گذارده بودند... و دست به دامن عالم روحانیت زدند... ولی عالم روحانیت هوشیارتر از آن بود که علیه انقلاب شاه و ملت... برخیزد... زمانی که روحانیون برجسته حاضر به همکاری با آن‌ها نشدند در صدد یافتن یک روحانی برآمدند... که بتواند مقصود آن‌ها را تأمین نماید.»

4. بدبین کردن دهقانان نسبت به انقلابیون مذهبی

اگرچه با برنامه‌ی اصلاحات ارضی، دهقان‌ها صاحب زمین شده بودند (هرچند بیشتر آن‌ها از اثرات سوء این اصلاحات رنج می‌بردند)، اما نمی‌خواستند به دوره‌ی قبل بازگردند و این مقاله سعی در ترساندن این دسته از دهقانان داشت تا به این وسیله آن‌ها را در مقابل انقلابیون قرار دهد.[9]

بهره‌ی سوم: پیامدها و نتایج مقاله

انتشار مقاله‌ی هتاکانه‌ی رشیدی مطلق علیه امام خمینی، عکس‌العمل شدیدی را در سراسر ایران به دنبال داشت. اولین بازتاب انتشار این مقاله در مرکز انقلاب، یعنی قم، منعکس گردید. در روز انتشار مقاله، هنگامی که کامیون حامل روزنامه‌های اطلاعات برای قم و اصفهان از دروازه‌ی قم وارد این شهر می‌شد، مردم قم که از پیش خبر انتشار مقاله را از تهران شنیده بودند، به کامیون هجوم بردند و روزنامه‌ها را به آتش کشیدند.
روز بعد طلاب کلاس‌های درس را تعطیل کردند و در مسجد اعظم تحصن نمودند و زد و خوردهای پراکنده‌ای رخ داد، ولی حرکت اصلی مردم در روز 19 دی شکل گرفت. مردم ضمن سر دادن شعارهای تند علیه دولت، نمایندگی روزنامه‌ی اطلاعات و دفتر حزب رستاخیز را آتش زدند.[10] عکس‌العمل رژیم در مقابل مردم وحشیانه بود و نیروهای نظامی به روی مردم آتش گشودند. جمعی را کشتند و عده‌ی زیادی را مجروح و جمعی از روحانیون را نیز دستگیر و تبعید نمودند. بدین ترتیب، 19 دی‌ماه 1356 به خرداد 1342 پیوند خورد و استمرار نهضت امام خمینی را نشان داد.
با این اقدام رژیم در به خاک و خون کشیدن مردم قم، موجی از خشم و نفرت سراسر ایران را فراگرفت. در شهرهای مختلف مراسم بزرگداشت شهدای قم برگزار شد؛ ضمن آنکه امام خمینی نیز خطاب به ملت ایران پیامی فرستاد که موجب گسترش دامنه‌ی مبارزه علیه رژیم شد.[11] در چهلم شهدای قم، در 29 بهمن 1356، مردم تبریز قیام کردند و حرکت نهضت را تداوم بخشیدند. مردم با به آتش کشیدن سینماهایی که فیلم‌های مستهجن را به نمایش می‌گذاشتند، مشروب‌فروشی‌ها و دفتر حزب رستاخیز، خشم خود را نسبت به رژیم ابراز کردند. سرانجام با مداخله‌ی ارتش صحنه‌ی خونینی به وجود آمد و حادثه‌ی قم بار دیگر در تبریز تکرار شد و بیمارستان‌ها مملو از مجروحین و کشته‌شدگان گردید.[12] پس از این حادثه نیز امام طی پیامی خطاب به مردم آذربایجان و تبریز فرمود:
«...اهالی معظم و عزیز آذربایجان بدانند که در این راه حق و استقلال و آزادی‌طلبی و در حمایت از قرآن کریم تنها نیستند... دیگر شهرها... با آن‌ها هم‌صدا و هم‌مقصد و همه و همه در بیزاری از دودمان پلید پهلوی شریک‌اند.»[13]
بدین ترتیب آتش انقلاب که با جرقه‌ی نامه‌ی رشیدی مطلق و توهین به امام خمینی شعله‌ور شده بود، از شهری به شهر دیگر منتقل می‌شد و خرمن رژیم پهلوی را به آتش می‌کشید.
روزهای نهم و دهم فروردین 1357 شعله‌ی انقلاب به یزد رسید و مراسم اربعین شهدای تبریز در این شهر برگزار شد. مردم با شعارهای «الله‌اکبر»، «لا اله الا الله»، «درود بر خمینی» و «مرگ بر شاه» به خیابان‌ها ریختند و حوادث خونین قم و تبریز در یزد نیز تکرار شد و پس از آن، درگیری‌ها و تظاهرات شهر به شهر گسترش یافت. در اصفهان و شهرضا حکومت نظامی اعلام شد و در مرداد 1357 سینما رکس آبادان در یک جنایت مهیب به آتش کشیده شد و بیش از 400 نفر در آتش سوختند. مردم ساواک را عامل آتش‌سوزی می‌دانستند و سهل‌انگاری مسئولین رژیم در پیگیری این مسئله مهر تأییدی بر این باور مردم زد وبر خشم و نفرت مردم از رژیم افزود.[14]
تظاهرات مردم در شهرهای مختلف از جمله تهران ادامه پیدا کرد؛ به طوری که حتی فجایع رژیم در سرکوب و کشتار گسترده‌ی مردم هم نتوانست جلوی آن را بگیرد. اکنون مخالفان شاه حول محور امام خمینی برای براندازی رژیم جمع شده بودند و شاه در مقابل بحران رو به گسترش مردم، اقدامات مختلفی از عزل نصیری رئیس ساواک و انتصاب ناصر مقدم به جای او گرفته تا تغییر کابینه‌های متعدد، نشان دادن برگ زیتون صلح به مخالفان و آزاد کردن 1126 تن از زندانیان سیاسی انجام داد، اما نتوانست جلوی موج انقلاب را بگیرد.[15]
سرانجام کشتی انقلاب با هدایت ناخدای فرزانه‌اش 400 روز طوفانی را پشت سر گذاشت و به ساحل پیروزی رسید. این چنین بود که نهاد سلطنت 2500 ساله‌ جای خود را به نظام جمهوری اسلامی داد.(*)

پی‌نوشت‌ها:

[1]فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه‌ی ح. ا. مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1365، ص 16.
[2]محسن بهشتی سرشت و رسول صابر دمیرچی، جرقه‌ی انقلاب: بررسی تحلیلی مقاله‌ی احمد رشیدی مطلق، فصلنامه‌ی مطالعات انقلاب اسلامی، سال چهاردهم، شماره‌ی 14، پاییز 1387، ص 10.
[3]هویدا، همان.
[4]بهشتی سرشت و رسول صابر دمیرچی، همان، صص 7 تا 9.
[5]همان.
[6]هویدا، همان، ص 17.
[7]جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد 2، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1383، صص 321 تا 323.
[8]بهشتی سرشت و رسول صابر دمیرچی، همان، ص 15.
[9]همان.
[10]محمد پزشکی و دیگران، انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، قم، دفتر نشر معارف، 1383، صص 90 و 91.
[11]محمدرحیم عیوضی و محمدجواد هراتی، درآمدی تحلیلی بر انقلاب اسلامی ایران، قم، دفتر نشر معارف، 1389، ص 132.
[12]پزشکی و دیگران، همان، ص 91.
[13]امام خمینی، صحیفه‌ی نور، جلد دوم، تهران، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1361، ص 40.
[14]یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی معاصر ایران، ترجمه‌ی احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی و لیلایی، تهران، نشر نی، 1389، ص 626.
[15]همان، صص 633 تا 640.

منبع: برهان